آیداآیدا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

آیدا زندگی ما

خونه ی بابا منصور

.: آیدا تا این لحظه ، 1 سال و 8 ماه و 18 روز و 22 ساعت و 58 دقیقه و 46 ثانیه سن دارد :.   ما معمولاً آخر هفته ها خونه‌ی بابا منصور و مامان آذر هستیم. البته گاهی وسط هفته هم که دلِ مامان بزرگ و بابا بزرگ تنگ میشه از شب قبل هماهنگ میکنیم و صبح آیدا رو میبرند و شب هم من و بابا شام میریم اونجا.   خونه‌ی بابا منصور چون حیاط بزرگی داره آیدا کلی حال میکنه و من هم که نباشم دیگه هر کاری دلش میخواد تو حیاط میکنه. اما افسوس که قراره این خونه‌ی بزرگ حیاط دار هم تبدیل به آپارتمان بشه.             یک کار دیگه هم که آیدا حسابی ازش لذت میبره، شستشوی ماشین و...
19 شهريور 1392

تولد، تولد

روز پنجشنبه 31 مرداد من و آیدا رفتیم تولد 3 سالگیِ این خوشگل خانوم:     ترنم گلی (دخترِ نازِ دوستِ من و البته دوستِ آیدا)       بماند که برای حاضر شدن، آیدا چقدر اذیت کرد. میخواستم به موهاش گیره بزنم، هنوز دستم به نوک موهاش نخورده، داد میزنه: آی، آی، آی... یه کولی بازی ای درمی آورد که نگو. برای لباس پوشیدن هم همینطور. من هم تمام سعی خودمو کردم که بدون خشونت لباس تنش کنم  که نتیجه ش شد این:     خونه ترنم گلی که رسیدیم دیدیم مامان شادی با سلیقه ش چقدر خونه رو خوشگل تزئین کرده بود. تم تولدش هم کفشدوزکی بود، که چون قبلا به من گفته بود منم لباس کفش...
5 شهريور 1392

یک سال و هشت ماهگی آیدا

              همیشه باید به زور لباس تنت کنم. اما وقتی میگم میخوای عروس بشی، ذوق میکنی و داوطلبانه و راحت لباس میپوشی و بعدش هم کلی خودتو میگیری و راه میری.                               اینجا هم به افتخار عروس شدنت داری میرقصی. یه رقصی میکنی که نگو. ...
2 شهريور 1392

عقد خاله جون

عکسهایی که میتونم برات بگذارم تعدادش کمه چون اولاً یه سری از عکسها قابل پخش نیست ثانیاً وسط مراسم خوابت برد و موقع شام بیدار شدی. البته کلی فیلم از رقصیدنت دارم که هر روز با مامان زینت میشینی و میبینی (اینکه میگم هر روز، یعنی دقیقاً هر روز )     من و بابا و آقاجون و خاله فاطی   دختر دایی کیمیا و آیدا   دختر دایی کیمیا و دایی علیرضا (ژستهای کیمیاس دیگه!)                   ...
2 شهريور 1392
1